پنجشنبه ۱۶ آگوست ۱۸
افرادی که به موفقیت های بزرگ دست پیدا میکنند، معمولاً در دام یک دنیای ذهنی گرفتار میشوند و انگیزهی رفتارهای مطلوب را از دست میدهند.در ادامه با عبیاتی همراه باشید.
ایلان ماسک با هر مقیاسی که بسنجیم، فرد بسیار موفقی است. او پس از فروش پیپال، بهسرعت شرکتهای دیگری را راهاندازی کرد که همگی آرمان بزرگی را دنبال میکردند: تغییر جهان. اینکه ما چگونه انرژی تولید میکنیم، رانندگی میکنیم، ارتباطی که با ماشینها داریم و حتی کشف منظومهی شمسی. چشمانداز این شرکتها فراتر از یک اشتیاق صرف بوده و جویای آیندهای پایدار برای بشریت است که از طریق ترکیبی از مهندسیهای درخشان و تفکر پیشرو اجرا میشود. گرچه موفقیت نهایی این تلاشها، سؤالی است که باگذشت زمان پاسخ داده میشود، ولی تاکنون همهی آنها الهامبخش مردم سرتاسر جهان بودهاند.
شکی نیست که ایلان ماسک، کارآفرین مستعدی است و میتواند ایدههای اصیل و سودمند را به نوآوریهای کاربردی تبدیل کند. اما موضوع درگیری نیز در مورد او وجود دارد که اخیراً مشهودتر شده است: تعاملات ناسازگار با سرمایهگذاران، رسانهها و کارمندان و عدم انتقادپذیری. این الگوی رفتاری که در تضاد با چشمانداز انسانی او برای تغییرات مثبت است، ویژگیهای رهبری او را تضعیف میکند تا جایی که یکی از نویسندگان نیویورکتایمز به او لقب «دونالد ترامپ سیلیکون ولی» داده است.
البته تاریخچهای طولانی از کارآفرینان موفق، صنعتی و میلیاردر وجود دارد که در کنار استعدادها و دستاوردهای عالی خود، شخصیتی عجیب و پیچیدهای داشتهاند. برای مثال هاوارد هیوز بیشتر زندگی خود را در انزوای کامل به سر برد تا از آلودگی سایر مردم در امان باشد. جان پل گتی در ویلای خود یک تلفن سکهای نصبکرده بود تا از پرداخت هزینهی تلفن میهمانان پرهیز کند (در آن زمان او ثروتمندترین فرد جهان بود). تیم آرمسترانگ زمانی که مدیرعامل AOL بود، در جریان یکی از کنفرانسهای زنده، یکی از مدیران اجرایی را اخراج کرد، چراکه این مدیر از او عکس گرفته بود تا در وبسایت داخلی شرکت قرار دهد. استیو جابز نیز به سرزنش کارمندان و عرضهکنندگان مشهور بود.
کلیشهی «کارآفرینانی که از شخصیت ناخوشایندی برخوردارند» آنقدر مرسوم است که بسیاری از مردم فکر میکنند رفتارهای نامطلوب، یکی از علل موفقیت کارآفرینان است. درواقع تعداد این کارآفرینان بیشتر از چیزی است که بخواهیم آنها را استثنا بخوانیم. این واقعیت را هم باید در نظر داشته باشیم که برای اغلب ما (که مثل این افراد سابقهی درخشانی نداریم) چنین رفتارهایی، چه در زندگی شخصی و چه در زندگی حرفهای، عواقب بسیار ناگواری در پی خواهد داشت.
سمت تاریک شخصیتی، به موفقیت افراد منجر نمیشود. اما شکی نیست که موفقیت، این ویژگیهای را تشدید میکند. موفقیت غالباً بدترین ویژگیهای شخصیتی انسانها را تقویت میکند، شاید به این دلیل که «قدرت»، باعث میشود آنها انگیزهی کمتری برای حفظ اعتبار و شهرت مثبت خود داشته باشند. هر چه شما از قدرت و نفوذ بیشتری برخوردار باشید، علاقهی کمتری به راضی نگهداشتن مردم و کنترل سمت تاریک ویژگیهای شخصیتی خود خواهید داشت.
تحقیقات نشان میدهد که سطح مشخصی از اعتمادبهنفس به کارآفرینان کمک میکند الهامبخش هواداران باشند و آنها را بهتر به خود جذب کنند. درواقع کمی غرور، نهتنها ویژگی مشترک رهبران تأثیرگذار است، بلکه واقعاً میتواند مفید باشد. اما اینجا دو مشکل وجود دارد. اول اینکه معمولاً در دورانهای سخت و پیچیده، اثری از فواید ذکرشده نیست. دوم اینکه بیشتر رهبرانی که به موفقیتهای بزرگ دست پیدا میکنند؛ بیشازحد متوسط خودخواه میشوند. چیزی که در ابتدا نقطهی قوت آنها محسوب میشد (آمادگی برای زیر پا گذاشتن عرف اجتماعی)، به نقطهضعف تبدیل شده و باعث میشود آنها تمایلی به کنترل رفتارهای خود نداشته باشند. این رفتارها خیلی زود چهرهی منفی افراد را به نمایش میگذارد. بهطور خاص، وقتی کارآفرینان به موفقیتهای بزرگ دست پیدا میکنند، چهار عامل روانشناختی آنها را در معرض ریسک قرار میدهد:
۱- اعتمادبهنفس بیشازحد (Overconfidence): موفقیتهای عالی ممکن است افراد را به ورطهی خودخواهی گرفتار کنند. صرفنظر از اینکه دستاورد انسانها چقدر بزرگ باشد، نقطهای هست که در آن خودباوری افراد از دستاوردهای واقعی آنها فراتر میرود و باعث میشود محدودیتهای شخصی را نادیده گرفته و بینهایت از خودشان احساس رضایت داشته باشند. این امر به اعتمادبهنفس کاذب و بیشازحد منجر میشود. یونانیان باستان، این ویژگی را هوبریس (گستاخی) میخوانند: غروری است که خدا را میرنجاند و مجازات الهی را در پی دارد.
۲- خودشیفتگی (Narcissism): موفقیت معمولاً به رضایتمندی از خویشتن منجر میشود و رسانهها نیز این تصویر را بزرگ میکنند. درواقع سلبریتیهای کوچک و بزرگ از همین شرایط متولد میشوند. این امر غالباً خودشیفتگی یا نارسیسم را تشدید میکند، زیرا افراد موفق سعی میکنند تصویر مطلوبی را که در اذهان عمومی ساختهاند، از بادهای نامساعد و مشکلات محافظت کنند. افراد خودشیفته زمانی که با چالش مواجه شوند یا زیر سؤال بروند، واکنشهای تند و تهاجمی نشان میدهند و بیشازپیش روی ادعاهای خود پافشاری میکنند. لازم به ذکر است که خودشیفتگی معمولاً با کاریزما عجین میشود، به همین علت زیگموند فروید می گوید که ما، افرادی که خودشان را تحسین میکنند، تحسین میکنیم. با این حال تحقیقات اخیر نشان میدهد که وقتی با این افراد رابطهی بیشتری داشته باشیم و آنها را بهتر بشناسیم، دیگر ارزیابی مثبتی از آنها نخواهیم داشت.
۳- انزوا و کنارهگیری (Isolation): بازتاب واقعیت به افراد قدرتمند، کار سادهای نیست. مخصوصاً زمانی که با افراد تأثیرگذار و کاریزماتیک مواجه هستیم که پیشازاین بهصورت محسوس و نامحسوس، قدم مثبتی برای دیگران برداشتهاند. افرادی که به موفقیتهای بزرگ دست پیدا میکنند، دیگر بازخورد منفی زیادی دریافت نمیکنند و از واقعیت دور میافتند. آنها معمولاً مورد تحسین قرار میگیرند نه انتقاد. هر چه شما مقام و قدرت بیشتری به دست آورید، بیشتر دیگران را مرعوب میکنید و اطرافتان را انسانهایی پر میکنند که تنها با زبان تحسین صحبت میکنند. امری که باعث میشود دیدگاه غیرواقعی مثبتی نسبت به خودتان پیدا کنید.
مدیرانی که نسبت به اخبار بد، واکنشهای نامناسبی نشان میدهند و خود را برتر از دیگران میدانند، تمایلی ندارند که تیمهای قوی و مستقلی داشته باشند. زیرا نمیخواهند موردانتقاد یا بازخورد منفی قرار بگیرند. ادامهی این روند، انزوا و تنهایی افراد را تشدید میکند و درنهایت باعث میشود آنها قدرت درک حقیقت را از دست بدهند.
۴- عدم خودداری (Self-control): یکی از جذابیتهای موفقیت این است که افراد را از عواقب شکست مصون میدارد. وجه مثبت این آزادی و استقلال، آرامش و اعتبار افراد را افزایش میدهد. اما وجه منفی آن باعث میشود افراد موفق، انگیزهای برای حفظ چهارچوبهای اجتماعی نداشته باشند و بیقاعده و افسارگسیخته رفتار کنند. کاهش نیاز به کنترل خویشتن، بهنوبهی خود بهرهوری کیفیت روابط را پایین میآورد. یکی از واضحترین نمودهای «عدم خودداری»، حمله کردن به منتقدین در زمانی است که فرد باید ساکت بماند.
بسیاری از ما دوست داریم بینهایت موفق باشیم، اما معمولاً موفقیتهای بزرگ به معنی تجربه کردن چالشهای روحی فوق است. خبر خوب اینکه در مقایسه با سایر مشکلات کسبوکار یا مهندسی، که چالشهای رایج رهبران هستند، مدیریت «آقای هاید» درون شما مشکل سادهتری محسوب میشود. درهرصورت، رفع این مشکل مستلزم خودآگاهی، پروسههای روانی و اقدامات عملی دیگر است. در چنین شرایطی رهبران باید روی سه مورد متمرکز شوند:
۱- افزایش فروتنی: موارد سخت، سخت هستند و نباید از تصدیق کردن آنها شرمگین شویم. بهعنوانمثال سرمایهگذاری خصوصی کار سختی است. به همین دلیل Bessemer Venture Partners، قدیمیترین شرکت سرمایهگذاری خطرپذیر آمریکا، پورتفلیوی معکوسی را تشکیل داده، یعنی فهرستی از سرمایهگذاریهای که میتوانست و باید انجام میشد، اما نشد. پروفسور فیلیپ تتلاک در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که افراد با حفظ فروتنی و بررسی عملکرد و اشتباهات خود، به برآوردها و پیشبینیهای بهتری دست پیدا میکنند.
۲- استقبال از تعادل: یکی از مهمترین توصیهها این است که از برخی عواملی که قدرت ما را محدود میکنند، استقبال کنیم. اگر فرض کنیم که این محدودیتها از قضاوتهای درست افراد خوب ناشی میشوند، شرایط بهتری برای مقابله با چالشها پیدا میکنیم. محدود کردن قدرت ابزاری است که خودداری و ثبات ما را افزایش میدهد.
۳- درخواست مشاوره و راهنمایی: بسیاری از افراد مدعیاند که همیشه از دیگران بازخورد منفی میخواهند. اما در واقعیت، مقاومتی که در برابر این بازخوردها نشان میدهند قابلتوجه است، مخصوصاً که برخی از احساسات شخصی آنها، نظیر اعتمادبهنفسی که برای پیش بردن یک پروژه ضروری است، به این مسئله دامن میزند. به همین دلیل رهبران در اولین قدم باید فضایی خصوصی فراهم کنند که در آن بتوانند از افراد معتمد خود بازخورد بگیرند. البته این افراد معتمد حتماً باید از دانش و تجربهی خوبی بهره ببرند تا بازخوردهای مؤثری ارائه دهند. تشکیل یک تیم مدیریتی قابلاعتماد، بهترین راه برای دستیابی به این هدف است.
در پایان به یاد داشته باشید که موفقیتهای استثنایی، بی هزینه نیستند. آنچه که در ابتدا یک امتیاز و پاداش به نظر میرسد، ممکن است به دامی تبدیل شود که افراد موفق را در یک دنیای کوچک خودساخته و واهی، محصور کند. از چنین دنیایی، هیچ دستاورد بزرگی حاصل نمیشود.
شاید سادهترین راه این است که به یاد داشته باشیم ما بهتنهایی به این نقطهی اوج نرسیدهایم. زمانی که الگوی موفقیت افرادی را تحسین میکنیم که رؤیای خود را به واقعیت تبدیل کردهاند، ممکن است موفقیت حرفهای را کاتالیزور رفتارهای نامطلوب ببینیم. بهتر است این نقلقول سی. اس. لوییس را همیشه در ذهنمان نگهداریم: «فروتنی به این معنی نیست که خودتان را دستکم میگیرید. بلکه به این معنی است که کمتر به خودتان فکر میکنید.»