دوشنبه ۶ آگوست ۱۸
علم روانپزشکی میگوید تغذیه روی سلامت روان ما تاثیرگذار است.در ادامه همراه با عبیاتی باشید.
ربکا سلیگمان استاد دانشگاه در زمینهی انسانشناسی پزشکی و روانشناسی دربارهی رابطهی بین تغذیه و سلامت روان توضیح میدهد. بسیاری از ما این سخن را که (این غذا را بخور تا احساس بهتری داشته باشی) شنیده یا حتی خودمان به دیگران گفتهایم؛ در واقع اکثر مردم دارای تجاربی در زمینهی غذا و حالت روانی خود هستند.
وقتی پسر من یک کودک بود خلق و خوی او مستقیما با محتویات معدهاش ارتباط داشت. من و همسرم به سرعت یاد گرفتیم که حالات سازگاری او به میزان زیادی با مصرف گرانولا (نوعی میانوعده) وابسته است. ما هیچوقت بدون گرانولا جایی نمیرفتیم.
شواهد جدید از رشتهی نوپای روانپزشکی تغذیه به ما در درک چنین داستانهایی کمک میکند. بررسی ارتباط بین تغذیه و جنبههای عملکردی مغز از نظر سلامت روان به دههی ۱۹۷۰ بر میگردد و متخصصان تغذیهی شاغل در بخش پزشکی مکمل و جایگزین مدتهای مدیدی است که از این ارتباط آگاهند. اما این حوزه از پژوهش در روانپزشکی اخیرا حرکتهای جدیدی داشته است. در پنج سال اخیر، پژوشهای مشاهدهای متعددی اهمیت رژیم غذایی را در افراد ساکن در مناطق مختلف جهان نشان دادهاست. سلیگمان بهعنوان یک انسانشناس پزشکی که اثرات متقابل بین سلامت روانی و جسمی را بررسی میکند، مشاهده کرده که مشکلات روانشناختی اغلب دارای ارتباط نزدیکی با شرایط بدنی ما هستند. یافتههای جدید در زمینهی روانپزشکی تغذیه نشان میدهد که حالات احساسی ما ارتباط نزدیکی با نوع غذایی که می خوریم، دارد و تاییدکنندهی ارتباط بین جسم و روان است.
در مطالعهی جدیدی که توسط پژوهشگران دانشگاه جان هاپکینز انجام شدهاست، نشان داده شده که مصرف گوشتهای تیمارشده با نیتراتها (مثل هاتداگ، سوسیس و کالباس) میتواند در بروز علایم شیدایی (مانیا) تاثیرگذار باشد. اگرچه عوامل دیگر نیز در سطوح بالینی شیدایی نقش دارند، ولی این مطالعه نشان میدهد افرادی که مقادیر زیادی از این نوع گوشتها مصرف میکنند، ممکن است تاثیرات مهم فیزیولوژیکی و رفتاری را تجربه کنند.
دیگر مطالعات نشان دادهاند که رژیمهای غذایی حاوی مقادیر بالای میوه، سبزیجات و چربیهای خوب میتواند به جلوگیری یا حتی درمان افسردگی کمک کنند.برعکس، رژیمهای حاوی مقادیر بالای چربیهای اشباع، کربوهیدارتهای تصفیهشده و غذاهای فرآوریشده، خطر بالاتر ابتلای به افسردگی را به همراه دارند. همچنین شواهدی وجود دارد که نشان میدهد رژیم غذایی روی سلامت ذهنی کودکان از جمله بروز افسردگی و اضطراب و نیز اختلال کمتوجهی-بیشفعالی (ADHD) اثر میگذارد.
مطالعات ارتباط بین کیفیت رژیم غذایی و ADHD در کودکان را تایید میکنند. شواهدی وجود دارد مبنی بر این که کمبود برخی از مواد مغذی میتواند در این اختلال نقش داشته باشد. مقادیر اضافهی از غذاهای فرآوریشده و کربوهیدراتهای تصفیهشده (از جمله شکر تصفیهشده) ممکن است حقیقتا موجب افزایش خطر بروز علایم ADHD شود. این نتایج در مورد ارتباط بین رژیم غذایی و ADHD میتواند به والدین کمک کند که با مداخلات غیر دارویی در درمان اختلالاتی نظیر ADHD و ایجاد احساسات و رفتار بهتر در فرزند خود موثر باشند.
این امر همچنین میتواند در ایجاد یک جهتگیری جدید در روانپزشکی مفید باشد؛ چیزی که در سالهای اخیر روند نزولی داشته و علم روانپزشکی عمدتا روی علتهای عصبشناختی و درمانهای دارویی در درمان اختلالات ذهنی تمرکز داشتهاست. به عنوان یک پیامد از این رویکرد، نرخ مصرف داروهای رواندرمانی در بسیاری از کشورها از جمله بریتانیا زیاد بودهاست. برای مثال میزان تجویز داروهای محرک روان در درمان شرایطی نظیر ADHD چیزی معمول به شمار رفته و برای ۴/۵ درصد از کودکان در این کشور این داروها تجویز میشود.
از آن جایی که غذا ذاتا بخشی از محیط اجتماعی و فرهنگی مردم است، در پژوهشهای روانپزشکی تغذیه نیز باید فاکتورهای فرهنگی و اجتماعی در نظر گرفته شود تا توصیههای درمانی و مداخله مفهوم حقیقی پیدا کنند. اگرچه این حوزه هنوز در حال پیدایش است، پتانسیل آن در توجیه ارتباط قوی بین فقر و مشکلات سلامتی و ذهنی نظیر افسردگی و حتی اسکیزوفرنی هیجانانگیز است. تغذیه شاید یکی از مسیرهایی باشد که طی آن فقر و انزوا موجب تضعیف رفاه روانی میشود.
البته یک خطر مهم حاصل از نتایج چنین پژوهشهایی این است که به جای توانمندسازی والدین در یافتن راهحلهای غیردارویی برای حل مشکلات فرزندشان، این یافتهها موجب افزودن بار اضافی روی خانوادهها شده و آنها را در معرض سرزنش برای مشکلات عاطفی و رفتاری فرزندشان قرار دهد؛ اما بیشترین این خطر در مورد آسیبپذیرترین قشر جامعه، یعنی آنهایی که تغذیه خوب انتخاب خودشان نبوده و در آنها عوامل مختلفی روی سلامت ذهنی ضعیفشان اثر میگذارد، وجود خواهد داشت.